کد مطلب:41695 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

فرصت طلایی











شیوه پیامبر خدا(ص) چنین بود كه اگر از او درخواستی می شد و حضرتش د با آن موافق بود، پاسخ مثبت می داد. چنانچه از آن خرسند نبود به سكوت می گذراند و پاسخ منفی نمی داد.

یك روز كه در خدمت وی بودیم، عربی صحرایی بر آن جناب وارد شد و تقاضایی كرد. حضرت ساكت شد و چیزی نگفت. مرد عرب درخواست خود را برای بار دوم تكرار كرد، باز حضرت خاموش ماند و پاسخی نداد. دفعه سوم مرد عرب تقاضا كرد و پیامبر سكوت كرد. (بر حاضران معلوم شد كه پیامبر خدا(ص) اجابت خواهش او را صلاح نمی دانند). اما ناگهان گویا نظر پیامبر تغییر كرد و با چهره باز و روی گشاده فرمود:

هر حاجتی داری، بخواه (كه برآورده است).

ما پیش خود گفتیم، فرصت از این بهتر نمی شود، اگر این مرد عاقل و زیرك باشد، باید از این فرصت طلایی استفاده كند و از پیامبر خدا(ص) ضمانت بهشت و سكونت همیشگی آن را درخواست كند.

اما او چنین نكرد بلكه به همین قانع شد كه بگوید: یك شتر با جهاز كامل و اندكی توشه راه به من دهید.

حضرت پذیرفت و اعرابی، حاجت روا بیرون شد، پس از رفتن او حضرت

[صفحه 124]

فرمود: چقدر فاصله است بین درخواست این مرد و درخواستی كه آن پیرزن از حضرت موسی كرده بود؟ سپس به سخنان خود ادامه داد و گفت:

هنگامی كه حضرت موسی مأموریت یافت كه قوم بنی اسرائیل را از دریا عبور دهد (و آنها را از ظلم و ستم فرعونیان برهاند و به سرزمین موعود برساند) حضرتش در پی اطاعت فرمان الهی، قوم بنی اسرائیل را تا ساحل دریا به همراه خود برد، اما همین كه خواست آنها را از دریا عبور دهد متوجه شد كه اسبها از ورود به دریا خودداری می كنند و به عقب باز می گردند. موسی از دیدن این صحنه شگفت زده شد و از پروردگار خود پرسید: خدایا چه شده است كه اسبها تمكین نمی كنند؟!

از جانب پروردگار به او پاسخ داده شد كه: تو هم اینك در كنار قبر یوسف صدیق هستی باید جنازه یوسف را نیز با خود حمل كنی.

این فرمان در شرایطی صادر شد كه آثار قبر یوسف كاملاً محو گشته بود و هیچ نشانه ای كه بتوان با آن قبر یوسف را شناسایی كرد وجود نداشت.

در اینجا حضرت موسی با مشكل مواجه شد و از هر كه پرسید اظهار بی اطلاعی كرد. تا اینكه به و گفتند: پیرزنی در این حوالی سكونت دارد شاید او از محل دفن یوسف باخبر باشد فرمود او را حاضر كردند. حضرت موسی از پیرزن خواست تا قبر یوسف را به او نشان دهد. پیرزن پذیرفت اما آن را مشروط به شرطی كرد كه موسی وفای با آن شرط را تضمین كند.

خواسته پیرزن این بود كه: هم پایه موسی و در رتبه انبیا جایگاهی در بهشت داشته باشد موسی گفت: سكونت در بهشت تو را كافی است (اما درجه انبیا تقاضای بزرگی است) پیرزن نپذیرفت و سوگند یاد كرد كه جز به آنچه خواسته است، خرسند نخواهد شد.

گفتگو میان آنان بالا گرفت. تا اینكه وحی بر موسی نازل شد كه: پیشنهاد او را بپذیرد و به وی گفته شد كه پذیرش خواهش پیرزن از رتبه او نخواهد كاست.موسی پذیرفت و به او وعده و تضمین داد. پیرزن هم محل قبر یوسف را

[صفحه 125]

نشان داد.

عن امیر المومنین قال: كان النبی اذا سئل شیئا فاذا اراذ ان یفعله قال: نعم و اذا اراد ان لا یفعل سكت و كان لایقول لشی لا.

فاتاه اعرابی فساله فسكت ثم ساله فسكت ثم ساله فسكت. فقال: كهیئه المسترسل: ما شئت یا اعرابی؟

فقلنا الان یسال الجنه فقال الاعرابی: اسالك ناقه و رحلها و زادا، قال: لك ذلك، ثم قال: كم بین مساله الاعرابی و عجوز بنی اسرائیل؟ ثم قال:

ان موسی لما امر ان یقطع البحر فانتهی الیه و ضربت[1] وجوه الدواب رجعت فقال موسی: یا رب ما لی؟ قال: یا موسی انك عند قبر یوسف فاحمل عظامه و قد استوی القبر بالارض فسال موسی قومه: هل یدری احد منكم این هو؟ قالو عجوز لعلها تعلم، فقال لها: هل تعلمین؟ قالت: نعم، قال: عدلینا علیه، قالت: لا و الله حتی تعطینی ما اسالك! قال: ذلك لك، قالت: فانی اسالك ان اكون معك فی الدرجه التی تكون فی الجنه، قال: سلی الجنه، قالت: لا و الله الا ان اكون معك فحعل موسی یراود، فاوحی الله الیه ان اعطها ذلك فانها لا تنقصك. فاعطاها و دلته علی القبر.[2] .

[صفحه 126]



صفحه 124، 125، 126.





    1. در بحار به همین صورت است اما ظاهراً ضرب صحیح است.80- بحار، ج 93، ص 327.
    2. بحار، ج 93، ص 327.